مردک پست که عمري نمک زهرا خورد

نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد

ايستادم به نوک پنجه ي پا... اما حيف

دستش از روي سرم رد شد و بر مادر خورد

هرچه کردم سپر درد و بلايش گردم

نشد اي واي که سيلي به رخش آخر خورد

آه زينب تو نديدي! به خدا من ديدم

مادرم خورد به ديوار ولي با سر خورد

سيلي محکم او چشم مرا تار نمود

مادر از من دو...سه تا سيلي محکم تر خورد

حسن از غصه سرش را به زمين زد، غش کرد

باز زينب غم يک مرثيه ديگر خورد

قصه کوچه عجيب است مهاجر اما

واي از آن لحظه که زهرا لگدي از در خورد...


یا رب به آل مصطفی، دنیا چه می کند؟